انگار تفاوت ها حس کردنی ست نه دیدنی و شنیدنی...

یک چیزهای باور نکردنی توی زندگی ام هست که همه باورشان دارند به جز خودم... انگار باید کار به جایی بکشد که یقه ام  بگیرند و بچسبانند به دیوار و بگویند: هی! تو تمام این هارا داری.. یالا باورکن...

مثلا توی کانون زبان تیچرمان یک تیکه کاغذ بهمان داد و گفت سوالات را بخوانید و هرکس که متناسب تر با سوالات بود نامش را بنویسید... بلا استثنا روبروی تمام سوالات اسم من نوشته شده بود: 

موهای کدام دوستتان زیبا تر است؟ 

لب های کدام دوستتان خوش فرم تر است؟

قد کدام دوستتان بلند تر است؟

کدام دوستتان رقصنده بهتری است؟

کدام دوستتان توانایی بیشتری در جهیدن دارد؟

کدام دوستتان خواننده خوش صدایی است؟

کدام دوستتان اندام متناسبی دارد؟

کدام دوستتان متون انگلیش را بهتر میخواند؟

چهره ی کدام دوستتان انرژی مثبت به شما منتقل میکند؟

کدام دوستتان بیشتر میتواند نفسش را در سینه حبس کند؟

که البته این آخری را آزمایش کردیم و باز هم من بودم...شاید بخاطر اینکه شنا میکنم، توانایی ام در مدیریت تنفس از بقیه بهتر است...

خلاصه اینکه به خودم آمدم و دیدم که شدم اسطوره ی کلاسمان... اما اگر در آن لحظه نظر خودم را میپرسیدند بدون شک میگفتم: نه شما اشتباه میبینید من هیچکدام از اینها نیستم...

هی پگاه؛موهای تو که خوش رنگ تر است...

هی آیدا؛ تو که اندام متناسب تری داری...

هی الهام؛ لب های تو، لبخندت را فوق العاده نشان میدهد...

هی ویدا؛ تو که بهتر از من انگلیسی را میخوانی و میدانی...

هی مهسا؛ از چهره ی تو که حس های خوب و انرژی بیشتری میبارد

هی ساره؛ تو که تون صدایت خیلی دلنشین تر و ارامبخش تر از من است...


هی خواستم بگویم هی آنها نخواستند بشنوند که اشتباه میکنند.... من فقط میخواهم معمولی باشم،نه اینقدر خاص و متفاوت